خانه ای ساخته بودم که تو ویران کنی اش
خاطراتی که بیایی و پریشان کنی اش
من برای تو دلی هدیه فرستادم و تو
خواستی عشق مرا از همه پنهان کنی اش
هر طرف رد و نشانی ز خودت بنشاندی
در دلم قدرت آن نیست که جیران کنی اش
عکس من قاب شد و خاطره ام رفت زیاد
و چه سخت است تو تعبیر به ایمان کنی اش !
باز آهنگ دلم وسعت تنهائیهاست
چه امیدی که تو در جمع اسیران کنی اش
امشب از غصه هجران تو جان میدادم
آمدی قبر مرا باز تو سیمان کنی اش !