اگر روزی گذشتی زین حوالی یاد من باش و ...
اگر بشکسته پر دیدی قناری یاد من باش
اگر ویرانه ای دیدی که روزی آشیان بوده
و یا پروانه ای از گل فراری یاد من باش
اگر یکروز تنهایی اسیرت کرد یادم کن
و یا هر قاصدک دیدی تو جایی یاد من باش
اگر یک شب کنار ماه دیدی یک ستاره یاد من باش و...
اگر از آسمان بگذشت آنجا هم شهابی یاد من باش
خانه ای ساخته بودم که تو ویران کنی اش
خاطراتی که بیایی و پریشان کنی اش
من برای تو دلی هدیه فرستادم و تو
خواستی عشق مرا از همه پنهان کنی اش
هر طرف رد و نشانی ز خودت بنشاندی
در دلم قدرت آن نیست که جیران کنی اش
عکس من قاب شد و خاطره ام رفت زیاد
و چه سخت است تو تعبیر به ایمان کنی اش !
باز آهنگ دلم وسعت تنهائیهاست
چه امیدی که تو در جمع اسیران کنی اش
امشب از غصه هجران تو جان میدادم
آمدی قبر مرا باز تو سیمان کنی اش !
تو هم با من بیا بازی کن ای دل
بیا و صحنه پردازی کن ای دل
تو هم مثل تمام مردم شهر
بیا و مردم آزاری کن ای دل
بیا یک شب پر از طرح ستاره
تو هم در حسرتم یاری کن ای دل
سکوت تلخ مرداب نگاهم
تو هم اشک مرا جاری کن ای دل
چه تنها ماندم اینجا سرد و خاموش
نمی گویم تو هم کاری کن ای دل
خودم را دفن کردم زیر غمها
بیا بر قبر من شادی کن ای دل
نمی گویم بیا تسکین من باش
تو هم از غصه غمخواری کن ای دل
عروسک گشته ام در دست تقدیر
تو هم با من بیا بازی کن ای دل
یاد کودکی
توی صندوق نگاهت
بقچه ای خاطره داری
به خدا من نمیخواستم
چیزی رو یادت بیاری
اگه کودکی گذشته
اگه غصه جاش نشسته
اگه حتی در جوونی
بغض ماها نشکسته
اگه چشممون به راهه
اگه گریه در نگاهه
اگه حرف ما سکوته
اگه عشقمون گناهه
اگه سخته زندگیمون
اگه تلخه سادگیمون
اگه نشکفته به لبخند
غنچه های عاشقیمون
ولی باور کن تو پیری
وقتی که از همه سیری
باز همین جوونیهات رو
توی اون بقچه میبینی