• وبلاگ : setarehdonbalehdar
  • يادداشت : *
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + azar 

    نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد

    آنكه نهال نازك دستانش

    از عشق

    خداست

    و پيش عصيانش

    بالاي جهنم

    پست است.

    آن كو به يكي « آري » مي ميرد

    نه به زخم صد خنجر،

    مگر آنكه از تب وهن

    دق كند.

    قلعه يي عظيم

    كه طلسم دروازه اش

    كلام كوچك دوستي است.

    (2)

    انكار ِ عشق را

    چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي

    دشنه مگر

    به آستين اندر

    نهان كرده باشي.-

    كه عاشق

    اعتراف را چنان به فرياد آمد

    كه وجودش همه

    بانگي شد.

    (3)

    نگاه كن

    چه فرو تنانه بر در گاه نجابت

    به خاك مي شكند

    رخساره اي كه توفانش

    مسخ نيارست كرد.

    چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد

    آنكه در كمر گاه دريا

    دست

    حلقه توانست كرد.

    نگاه كن

    چه بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد

    آنكه مرگش

    ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود.

    نگاه كن!