• وبلاگ : setarehdonbalehdar
  • يادداشت : درد دل
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + الهه ي شعر 





    آه...
    سهم من اينست
    سهم من اينست
    سهم من،
    آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من مي گيرد
    سهم من پايين رفتن از پله ي متروکيست
    و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
    سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
    و در اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد:
    "دستهايت را
    دوست ميدارم"

    دستهايم را در باغچه ميکارم
    سبز خواهم شد، ميدانم، ميدانم، ميدانم
    وپرستوها در گودي انگشتان جوهريم
    تخم خواهند گذاشت

    گوشواري به دوگوشم مي آويزم
    از دو گيلاس سرخ همزاد
    و به ناخن هايم برگ گل کوکب مي چسبانم
    کوچه اي هست که در آنجا
    پسراني که به من عاشق بودند، هنوز
    با همان موهاي درهم و گردن هاي باريک و پاهاي لاغر
    به تبسم هاي معصوم دخترکي مي انديشند که يکشب او را
    باد با خود برد

    کوچه اي هست که قلب من آنرا
    از محله هاي کودکيم دزديده ست

    سفر حجمي در خط زمان
    و به حجمي خط خشک زمان را آبستن کردن
    حجمي از تصوير آگاه
    که ز مهماني يک آينه بر مي گردد

    و بدين سانست
    که کسي مي ميرد
    و کسي مي ماند

    هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي مي ريزد،
    مرواريدي صيد نخواهد کرد

    من پري کوچک غمگيني را
    مي شناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
    و دلش را در يک ني لبک چوبين
    مي نوازد آرام، آرام
    پري کوچک غمگيني
    که شب از يک بوسه مي ميرد
    و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد.